معاد جسمانی
خلاصۀ جلسۀ یازدهم«تبیین عالم ذرّ» 14 رمضان 1440
از عالم ذرّ گفتیم؛ از نفس که موطن عالم ذرّ است، کیفیت جسمانی بودنش، صعود تکوینیاش با تشکیل جسد و تدبیرش به واسطۀ روح بخاری.
در ادامه نظری هم به بحث معاد جسمانی میاندازیم. طبق نظر ملاصدرا(رحمةاللهعلیه) منظور از معاد جسمانی این نیست که نفس انسان بعد از مرگ دوباره وارد عنصر و مزاج شود؛ بلکه ادامۀ مسیرش را با بدن برزخی و مثالی طی میکند. یعنی همچنان با جسم و بدن اصلیاش حرکت میکند، در حرکتش به تجرد میرسد و وارد عالم برزخ صعودی میشود. درحالیکه مزاج که همان روح بخاری است از کار میافتد.
این چیزی نیست که نیاز به اثبات داشته باشد. همین که روز به روز سنمان بیشتر میشود در سیر نفسمان به سمت تجرد، کیفیت انقطاع از روح بخاری و جسد را میبینیم. از اول هم نفس، جسد را انشاء کرده بود تا خودش به تجرد برسد. بعد از سن 80 و 90 سالگی دیگر بدن عنصری نمیتواند کار کند و بینایی و شنوایی و سایر قوایش از کار میافتد؛ بدون اینکه مانعی از بیرون داشته باشد.
پس چرا باید نفس مجرد، دوباره برای معاد به مزاج و ترکیب عناصر برگردد؟ نفس در حرکتش از انفعال خارج میشود و به فعال بودن میرسد و دیگر نیازی به واسطگی روح بخاری و ترکیب عناصر ندارد. کار عبثی است که این نفس کامل شده دوباره برگردد و انفعالی شود!
آقاعلی مدرس زنوزی(رحمةاللهعلیه) که به حکیم تهران مشهور است یکی از طرفداران ملاصدراست؛ اما بر نظریۀ معاد جسمانی ایشان نقدی وارد کرده است و گروهی نیز نظریۀ ایشان را پذیرفتهاند.
ملاصدرا معتقد بود که معاد جسمانی یعنی نفس در عوالم بعد از مرگ همواره جسم دارد؛ جسمی متناسب با عوالم برزخ و قیامت که غیر از جسد مادی است. به نظر مرحوم زنوزی نیز معاد جسمانی، تنزل دوبارۀ نفس بعد از مفارقت از بدن به همان بدن عنصری دنیوی با حفظ همان مرتبۀ دنیوی آن نیست. اما ایشان معاد جسمانی صدرایی را هم مطابق با ظاهر شرع نمیداند. یعنی به نظر ایشان، بدن مثالیای که صدرا تصویر کرده است با شریعت، لااقل در مرتبۀ ظاهر مخالف است؛ چرا که مطابق ظاهر آیات و روایات، معاد با همین بدن عنصری است؛ از جمله این دو آیه:
"أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير"[1]؛
یا همانند کسی که از شهری میگذشت که بر روی سقف خود ویران شده بود، گفت چگونه اینها را خداوند بعد از مرگشان زندگی میبخشد؟ پس خداوند او را صد سال میراند، سپس او را برانگیخت. فرمود: چه اندازه درنگ کردی؟ گفت: روزی یا پارهای از یک روز. فرمود: بلکه صد سال درنگ کردی، پس بنگر به خوردنی و نوشیدنیات که گویی زمانی بر او نگذشته، و بنگر به الاغت [که فقط استخوانی از او مانده] ؛ و [این کار ما] برای این است که تو را نشانهای برای مردم قرار دهیم؛ و بنگر به استخوانها که چگونه آنها را برمیداریم و سپس گوشت بر آنان میپوشانیم. پس هنگامی که برایش تبیین شد گفت: [اکنون] میدانم که قطعاً خداوند بر هر کاری تواناست.
"وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ"[2]؛
و (ياد كن) آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده مىكنى؟ فرمود: مگر ايمان نياوردهاى؟ گفت: چرا، ولى تا دلم آرامش يابد. فرمود: پس، چهار پرنده برگير و آنها را پيش خود، ريز ريز گردان؛ سپس بر هر كوهى پارهاى از آنها را قرار ده؛ آنگاه آنها را فرا خوان، شتابان به سوى تو مىآيند و بدان كه خداوند توانا و حكيم است.
ایشان از ظاهر آیات چنین نتیجه میگیرد که معاد جسمانی، صعود همین بدن عنصری در اثر حرکات جوهری و استکمال ذاتی به سوی نفس مفارق است و اینکه این بدن تناسبی پیدا کند با نفس اخروی که بتواند همراه آن باشد. به عقیدۀ ایشان نفوس جزئیۀ انسانی که هنگام تعلق نفس به بدن، تحت تدبیر نفس کلی است، پس از مرگ به نفس کل وصل میشود و از قوا و اعضای آن محسوب میشود و از آن طریق همچنان میتواند جسد خویش را تدبیر کند.
به نظر وی جسد در مسیر حرکت جوهری خود، به سوی نفس کلی که در حقیقت مبدأ فاعلی او بوده است، به بدنی تبدیل میشود که شایستگی ملحق شدن به روح را در قیامت داشته باشد.
اما حکیم زنوزی دقت نکرده که در عین حال که حرکت جوهری را اثبات کرده، آن را با این بیان دوباره نقض کرده است. ایشان معتقد است نفس جزئی، بعد از مرگ به نفس کلی وصل میشود. درحالیکه طبق نظر ملاصدرا نفس جزئی همواره به نفس کلی وصل است و اصلاً بدون اتصال به آن نفس جزئی نمیشود. اصلاً چرا نفس بعد از اینکه در حرکت جوهری به تجرد رسیده، باید دوباره برگردد و عناصر را از طریق نفس کلی تدبیر کند؟!
آیاتی هم که مرحوم زنوزی برای اثبات معاد جسمانی به آنها استناد میکند، بیانگر روی دادن یک اعجاز و خرق عادت در ناسوت است و مربوط به قیامت نیست؛ بلکه مثالی برای قیامت است. یعنی خداوند میخواسته معاد قیامتی را در همین دنیا نشان دهد و چارهای جز این نبوده که از امکانات ماده برای اثبات این حقیقت استفاده کند. اگر خداوند در عالمی غیر از دنیا میخواست معاد را اثبات کند، متناسب با آن عالم اعجاز میکرد.
نوع برداشت برخی از فلاسفه از آیات نشان میدهد که فلسفه بدون حکمت نمیتواند راهگشا باشد و فقط انباشتی از اطلاعات ذهنی است. نفس در حرکتش به ذهن و هرگونه انفعال از بیرون نیازی ندارد. اگر آیات قرآن را هم با ذهن تحلیل کنیم، سودی برای ما ندارد. بلکه باید قرآن را با وجودمان سیر کنیم تا به حقیقت معنای آن دست بیابیم.
حکیم زنوزی نپوسیدن جسد برخی از بزرگان در قبر را هم به عنوان شاهد ادعای خویش به کار برده است. درحالیکه چنین جسدی با نفس سیر کرده، در همین دنیا عقلانی شده و تعادلش را حفظ کرده است. برای همین هم نمیپوسد. اما دلیل بر این نمیشود که نفس دوباره به همین جسد برگردد.
هستند کسانی که در همین دنیا هم خلع بدن میکنند. یعنی از جسد جدا میشوند و به عالم نفس یا همان برزخ و ذرّ منفصلشان وارد میگردند. نه تنها موحدین و صاحبان حکمت که حتی کافران هم با ریاضتهایی خاص، میتوانند این کار را بکنند. منتها موحد بدون اذن وارد ذرّ منفصل نمیشود؛ همچنان که از طبیعت هم که کاملاً منقاد اوست، بدون اذن استفاده نمیکند. اما غیر موحد، بدون اذن الهی به اندازهای که از تعلقات مادی جدا شود با موجودات عالم برزخ منفصل که اجنه و ملائکه مراتب پایین هستند، ارتباط برقرار کرده و کارهای خارقالعاده میکند.
غیر از دو آیهای که ذکر شد آیات دیگری نیز هست که از جمع شدن استخوانها و درست شدن سرانگشتان در قیامت خبر میدهد[3]. اما اینگونه نیست که این کار بعد از تمام شدن ناسوت و نظام کیهانی ایجاد شود. همین امروز تمام عوالم ما ساخته میشود. ما به غلط فکر میکنیم خداوند طبیعت ما را میآفریند، بعد منتظر میماند که ببیند ما چه میکنیم. بعد استخوانهای ما را جمع میکند و عالم برزخ و قیامت را میآفریند! درحالیکه خداوند "كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ"[4] است و زمانی نیست که بخواهد استراحت کند.
پس منظور این نیست که استخوانهای پوسیده که جزئی از طبیعت شدهاند، جمع و دوباره سر هم میشوند یا سرانگشتان جسدمان دوباره ساخته میشود؛ بلکه بدن ما در هر عالمی سرانگشت دارد. نه تنها سرانگشت که تمام اعضا را دارد؛ چشم و گوش و... . در جای دیگر میفرماید که پوستها میسوزد و دوباره میروید[5]. در همین دنیا هم که پوست میسوزد نفس دوباره آن را میرویاند. به همین ترتیب میتواند پوست بدن مثالی و عقلی را برویاند. منتها در دنیا به تدریج و با انفعال و استفاده از مواد طبیعت این کار را میکند؛ ولی در برزخ و قیامت فعال شده و به محض سوخته شدن پوست بدنهای برزخی و عقلی، آن را بدون ابزار و آلات میرویاند؛ نه اینکه در آن عوالم هم با استفاده از ترکیب عناصر، پوست مادی را برویاند.
ديديم كه در بررسی بعضی از آيات قرآن، اختلافنظرهایی بین نظرات فلاسفه، متکلمین و عرفا وجود دارد. چون در زمان غیبت، فهم دینی وجود دارد و نه خود دین. البته فلاسفه، عرفا و فقها تلاش خود را کرده، میکنند و همگی مأجور هستند. اما دین کامل ولایی را فقط معصوم میتواند به ما بدهد و در آخرالزمان نمیتوانیم به آن برسیم؛ چون همانگونه که امام مانند آفتاب پس ابر است، دین هم در پسِ فهم دینی است. با این حال دلیلی نداریم که همین فهم دینی را رها کنیم. در جامعۀ دینی باید فضا باز باشد تا هر کس فهم دینی خود را ارائه دهد و در این میان انسانها فطرت خود را هرچند نسبی بیابند. عقل سلیم به ما میگوید در همین زمان غیبت در مسیری حرکت کنیم که به ما آرامش میدهد، از کثرات جدا میکند و رو به وحدت میبرد، رذائل و خودخواهی را از ما دور و ما را به خدا نزدیکتر میکند. ولی بدانیم که تمام اینها آب باریکه هستند و باید به سرچشمۀ "محیی معالم الدین و اهله"[6] برسیم.
در ادامه نظری می اندازیم به آیاتی از سورۀ واقعه:
"أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ"[7]؛
آيا شما آن را خلق مى كنيد يا ما آفرينندهايم. ماييم كه ميان شما مرگ را مقدر كردهايم و بر ما سبقت نتوانيد جست.
طبق این آیه، مرگ و قیامت با ماست. همان نطفهای که به سمت انسان شدن سیر میکند مرگ و قیامتش را با خود دارد. درواقع مرگ، نیستی نیست؛ حرکت است از صورتی به صورت دیگر و از دست دادنی است که عین به دست آوردن است.
در ادامه میفرماید:
"عَلَى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ"[8]؛
[و مىتوانيم] امثال شما را به جاى شما قرار دهيم و شما را [به صورت] آنچه نمیدانید پديدار گردانيم و قطعاً پديدار شدن نخستين خود را شناختيد پس چرا سر عبرت گرفتن نداريد.
این نشئۀ اولی که ما از آن باخبریم همان عالم ذری است که با ماست و سیر ما از آن آغاز میشود.
امام خمینی(قدس سره) نیز در این باره میفرماید:
"در عالم طبیعت، هیولای اُولی که در مجرای سیر انسانی میافتد، چون آن حصّۀ بذر عالم غیب است و در حقیقت جامع کون کبیر است، در او کون کبیر منشرح شده و این حصّه دارای یک مغز و یک قوه است، این نور که کم کم نورانیت وجود او شدت نمود جامع کون کبیر خواهد شد، و لذا هر مرتبه، قوه و مادۀ مرتبۀ فوق است تا به آخرین مرتبۀ عقلانی برسد."[9]
[1] - سورۀ بقره، آیۀ259.
[2] - سورۀ بقره، آیۀ260.
[3] - سورۀ قیامة، آیات 3 و 4: "أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ * بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ".
[4] - سورۀ الرحمن، آیۀ29.
[5] - سورۀ نساء، آیۀ 56.
[6] - فرازی از دعای ندبه: زندهکنندۀ نشانههای دین و اهل آن.
[7] - سورۀ واقعه، آیات 59 و 60.
[8] - سورۀ واقعه، آیات 61 و 62.
[9] - اخلاق: انسانشناسی در اندیشۀ امام خمینی(قدس سره)، ص 73.
نظرات کاربران